همچون باد برآمده از غاری های کوهستانی باید بود. آنگاه که با آهنگ آوای خویش می رقصد. دریاها نیز زیر پاهای چنان بادی به خود می لرزند و بر می جهند. خجسته باد کسی که برای خران بال می رویاند و انگشت بهر دوشیدن ماده شیران می کشد. همان جان پاک پر خروش که همچون تندبادی بر امروز و غوغا می وزد. دشمن همانان که به خار، سر خویش را آراسته اند. آنان که سر به گریبان فرو برده اند. و همه برگهای پژمرده و گیاهان هرزه. خجسته باد روح تند باد، آن روح وحشی و پاک و آزاد و رها که بر مردابها و محنت همچون چمنزار ها می رقصد. خجسته باد آن روحی که از غوغای سگ نمایان بی خرد بیزار است و ز آن غم مایگاه اندوه زا. خجسته روح آزاده ی جان، بر شنبادی که بر دمل نشسته چشمان می خندد، همان چشمانی که جز سیاهی نتوانند دید. ای والاترینان، بدترین عیبتان آن است که درست رقصیدن را نیاموخته اید. یعنی رقصیدن تا فراسوی خویشتن را. از کام نایافتن تان چه باک! ای والا ترینان چه بسیارند شدنی ها! پس با خنده انس گیرید، با فراسوی خویش بر خویش خندیدن. ای رقاصان خوب، دلهایتان را بالا برید، بالاتر. زیبا خندیدن را نیز از خاطر نبرید. برادران، من تاج مرد خندان، همان اکلیل گل سرخ را بر شما می افکنم. من خنده را پاک شمرده ام. پس ای والاترینان خنده بیاموزید.
Tags: philosophy